آناهیتا در مشهد 3
روز اول که به سمت الماس شرق رفتیم قسمتی از این مجتمع تمام توجهم رو تا روز آخر مسافرتمون به خودش جلب کرده بود و اون هم عکاسخانه سنتی اش بود. همون روز پرسیدم که هم اندازت لباس دارن و اونا هم تایید کردن. منم به دنبال فرصتی بودم که وقتی حوصله داری سریع بیایم و یه عالمه خاطره ثبت کنیم. روز آخر با خاله های مهربون بدو بدو رفتیم سمت عکاسخونه. لباسی که برات انتخاب کردم یه لباس قجری بود که تو حسابی ازش استقبال کردی. بعدش هم کلی با آقای عکاس و خانم همکارش همکاری کردی: چون نزدیک شب یلدا بود هر چی ازت خواهش کردم که انار تو دستت بگیری حریفت نشدم. اینجا رو ببین دخترکم. خانم مهربون می گفت: اناهیتا دامنت ر...